آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

لالایی گل گلدون برای آرینا

آرینا از کوچولویی خیلی این لالایی رو دوست داره و وقتی براش می خونم زود می خوابه. گل گلدون من شکسته در باد تو بیا تا دلم نکرده فریاد گل شب بو دیگه شب بو نمی ده کی گل شب بو رو از شاخه چیده گوشه ی آسمون پر رنگین کمون من مث تاریکی تو مثل مهتاب اگه باد از سر زلف تو نگذره من میرم گم میشم تو جنگل خواب گل گلدون من ماه ایوون من از تو تنها شدم چون ماهی از آب گل هر آرزو رفته از رنگ و بو من شدم رودخونه دلم یه مرداب آسمون آبی میشه اما گل خورشید رو شاخه های بید دلش می گیره دره مهتابی میشه اما گل مهتاب از برکه های خواب بالا نمیره تو که دست تکو...
15 مرداد 1392

آرینا و هاپویی

آرینا یه عروسک هاپویی داره که هر شب باهاش می خوابه. البته تمام عروسکهاش رو روی تخت کنار دیوار می چینه و یکی رو انتخاب میکنه و بغل می گیره تا بخوابه و تقریبا در بیشتر موارد قرعه با هاپوییه. این روزها باز هم به خاطر آلودگی زیاد هوا و ویروس چشمی خطرناک نمی تونیم آرینایی رو ببریم پارک. دلم براش می سوزه اکثر اوقات تو خونه حبسه. در بهترین حالت از این خونه به اون خونه (خونه ماماجی) میره. واقعا از دست این شهر و انواع دود و ویروسهاش خسته شدم. هر لحظه یه ویروس جدید که عوارضش معلوم نیست. ...
14 مرداد 1392

آرینا و بازم سرزمین عجایب

آخخخخخخخخخخخخخخ جون بازم سرزمین عجایب. واقعا بازم خریدی؟ اینها سوالات همراه با هیجان آرینا بود وقتی بهش گفتم دوباره کارت تخفیف سرزمین عجایب رو برات گرفتم. خیلی خوشحال شد. باز یه روز دیگه مال منو آریناییه. هورااااااااااااااااااااااااااااااااا. ...
10 مرداد 1392

آرینا و شب قدر

دیروز آرینا از صبح که تلویزیون مراسم شب قدر رو نشون میداد همش می پرسید مامانی چرا اینا کتابو گذاشتن رو سرشون؟ بهش گفتم آخه امشب یه شبه خوبه و اون کتابا هم قرآنه. آدما امشب به خدا میگن به خاطر قرآن که خیلی عزیزه دعاهای ما رو براورده کن. شب هم همش می پرسید پس کی قرآن بزاریم رو سرمون؟ تا حدود 1/5 بیدار بود و بازی میکرد. ولی دیگه خوایش برد. چون ما بیدار بودیم حدود ساعت 3 باز بیدار شد و اومد اتفاقا به موقع بود و همه قرآن سر گرفته بودن. یه لیوان شیر خورد و یه کم مراسم رو نگاه کرد و دعا کرد بارون بیاد و رفت خوابید. از اول شب هم با صلوات شمار من حدود 10 تایی صلوات فرستاد. کم کم داره وقایع دور و...
8 مرداد 1392

آرینا و لی لی

آرینا چند روزیه که لی لی رفتن رو یاد گرفته. براش خیلی جذاب و هیجان انگیزه. خیلی این کار رو دوست داره. با دستش پاش رو میگیره و دو سه تا میپره. ولی بعد تعادلش رو از دست میده و می افته. این هم از اولین لی لی خانوم گل. راستی ماماجی اومدن، اونم با کلی سوغاتی. آرینا که صاحب کلی وسایل کیتی شد، مثل حوله حمام، کلاه، پیراهن و کیف پول کیتی. کلی هم لباس و کفش جورواجور گرفت. موقع رفتن به فرودگاه که شد ساعت 3/5 صبح بود ولی تا صداش کردم خوشحال و خندان بیدار شد و حاضر شد. اصلا هم بداخلاقی نکرد که خوابم میاد. شب قبل هم تا صدای در میومد از خواب بیدار میشد و زود میدوید دم در که مام...
5 مرداد 1392